هنوز ساعتی از خوابش نگذشته بود که مشاهده کرد در دریایی عمیق و تعالی دست و پامی زند، یاری میخواهد و هیچ کس به امداد اش نمی آید; وقتی که می خواست بر اثرخستگی و ناامیدی در آب غرق خواهد شد، دختری جوان و قشنگ به سراغش آمد، دستش راگرفت و از دریا بیرونش کشید مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد . .. . پیرمرد، که از خوف کل بدنش خیش عرق گردیده بود، با فریاد از خواب پرید و تا صبح نتوانست بخوابد.
خواب و خوراکش چیزی جز شیون خلا، خویش را در اتاق حبس کرده بود آدرس مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد و به در ودیوار مینگریست تا خاطره جدیدی بیابد و ضجه ای جدید راز زند.
یک هفته گذشته، ترکمن ها حمله کرده بودند و بعداز کشتار فراوان آذوقه، زنان ودختران جوان را برده بودند. یکی دخترانی که دزدیده بودند، صرفا فرزندپیرزن بود که مرهم آسیب و تسکین قسمت غمهای دلش بود و با رفتنش دیگر امیدی به زنده ماندن نداشت.
مثل اینکه حافظه سخنی افتاده باشد، با خویش اعلام کرد: رزرو مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد «میگویند هر کس به زیارت امام رضا(ع) برود آن حضرت در قیامت ضامنش میشود که به پردیس برود، پس به طبع می توانددخترم را در همین عالم به اینجانب بازگرداند.» با این آرزو، زحمت و اشتباهات هجرت را به جان خرید، بار ای آماده کرد و راهی مشهد مقدس شد.
هنوز ترکمن ها آنچنان از شهر به دور نشده بودند که به بازرگان برده فروش بخارایی برخوردند و برای اینکه در هجوم ها آتی، شماره تلفن مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد دست و پایشان بازتر باشد، زنان و دختران را به وی فروختند.
بازرگان، که از خریدش شادمان بود، با کنیزانش با بخشندگی عکس العمل کرد تا اندوه دلشان التیام پیدا نماید.
پیرمرد پارسا بعد از خداحافظی و سپردن دکان به پسران رشیدش، به مسجدشتافت. بعداز نماز و نیایش به منزل رفت و بعداز صرف شام و اکانت و کتابی کوتاه، راز به بالین بنیان و به دور از گرفتاری های روزمره، به خوابی عمیق فرو رفت.
هنوز ساعتی از خوابش نگذشته بود که مشاهده کرد در دریایی عمیق و تبارک دست و پامی زند، امداد میخواهد و هیچ کس به امداد اش نمی آید; وقتی که می خواست بر اثرخستگی و ناامیدی در آب غرق خواهد شد، دختری جوان و قشنگ به سراغش آمد، دستش راگرفت و از دریا بیرونش کشید . .. . پیرمرد، که از واهمه تک تک بدنش خیش عرق گردیده بود، با فریاد از خواب پرید و تا صبح نتوانست بخوابد.
هنوز ساعتی از خوابش نگذشته بود که مشاهده کرد در دریایی عمیق و تعالی دست و پامی زند، یاری میخواهد و هیچ کس به امداد اش نمی آید; وقتی که می خواست بر اثرخستگی و ناامیدی در آب غرق خواهد شد، دختری جوان و قشنگ به سراغش آمد، دستش راگرفت و از دریا بیرونش کشید مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد . .. . پیرمرد، که از خوف کل بدنش خیش عرق گردیده بود، با فریاد از خواب پرید و تا صبح نتوانست بخوابد.
خواب و خوراکش چیزی جز شیون خلا، خویش را در اتاق حبس کرده بود آدرس مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد و به در ودیوار مینگریست تا خاطره جدیدی بیابد و ضجه ای جدید راز زند.
یک هفته گذشته، ترکمن ها حمله کرده بودند و بعداز کشتار فراوان آذوقه، زنان ودختران جوان را برده بودند. یکی دخترانی که دزدیده بودند، صرفا فرزندپیرزن بود که مرهم آسیب و تسکین قسمت غمهای دلش بود و با رفتنش دیگر امیدی به زنده ماندن نداشت.
مثل اینکه حافظه سخنی افتاده باشد، با خویش اعلام کرد: رزرو مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد «میگویند هر کس به زیارت امام رضا(ع) برود آن حضرت در قیامت ضامنش میشود که به پردیس برود، پس به طبع می توانددخترم را در همین عالم به اینجانب بازگرداند.» با این آرزو، زحمت و اشتباهات هجرت را به جان خرید، بار ای آماده کرد و راهی مشهد مقدس شد.
هنوز ترکمن ها آنچنان از شهر به دور نشده بودند که به بازرگان برده فروش بخارایی برخوردند و برای اینکه در هجوم ها آتی، شماره تلفن مسجد غدیر باباعلی ارشاد مشهد دست و پایشان بازتر باشد، زنان و دختران را به وی فروختند.
بازرگان، که از خریدش شادمان بود، با کنیزانش با بخشندگی عکس العمل کرد تا اندوه دلشان التیام پیدا نماید.
پیرمرد پارسا بعد از خداحافظی و سپردن دکان به پسران رشیدش، به مسجدشتافت. بعداز نماز و نیایش به منزل رفت و بعداز صرف شام و اکانت و کتابی کوتاه، راز به بالین بنیان و به دور از گرفتاری های روزمره، به خوابی عمیق فرو رفت.
هنوز ساعتی از خوابش نگذشته بود که مشاهده کرد در دریایی عمیق و تبارک دست و پامی زند، امداد میخواهد و هیچ کس به امداد اش نمی آید; وقتی که می خواست بر اثرخستگی و ناامیدی در آب غرق خواهد شد، دختری جوان و قشنگ به سراغش آمد، دستش راگرفت و از دریا بیرونش کشید . .. . پیرمرد، که از واهمه تک تک بدنش خیش عرق گردیده بود، با فریاد از خواب پرید و تا صبح نتوانست بخوابد.